مسئله اذهان دیگر (problem of other minds)، این پرسش است که چگونه می توانیم این باور تقریبا جهانی را که دیگر افراد، ذهن هایی مانند خود ما دارند، توجیه کنیم. این مسئله یکی از مسائل ارزشمند اما این روز ها کمتر پرداخته شده فلسفی است. برای آن که دلیلی برای پرداختن به این موضوع بیاورم کافی است اشاره کنم باور به اذهان دیگر از جمله باور هایی است که دانشمندان علوم اعصاب و روان بدون واکاوی چندانی در آن، پایه نظریه پردازی های خود درباره ذهن قرار داده اند.

به ادامه مطلب مراجعه کنید

 راه حل های بسیاری برای این مسئله پیشنهاد شده است. جالب است که راه حل های بسیاری برای مسئله پیشنهاد شده و از آن جالب تر آن که هیچ یک از راه حل های پیشنهادی به نحو قابل قبولی مسئله را حل نکرده اند تا حمایت اکثریت را جلب کنند.

 مسئله دقیقا چیست؟ این که افراد دیگر انسان غیر از ما غالبا مشابه خودمان هستند، تقریبا همیشه برای همه ما مورد اطمینان بوده است. اما استثناء هایی وجود دارد: فیلسوفان شک گرا و شاید آن دسته از انسان هایی که از شرایط نامعمول ذهنی رنج می برند. البته که باور نداریم همیشه یا اغلب اوقات از حیات درونی دیگر انسان ها آگاهی دقیقی داریم. اما شکی نداریم که آن ها حیاتی درونی دارند، جهان فیزیکی را درست مثل ما تجربه می کنند، شاد می شوند، رنج می برند و از افکار، عقاید، احساسات، عواطف و... برخوردارند. اما چه دلیلی برای توجیه این یقین خود داریم؟ آیا اصلا دلیلی داریم؟ فلاسفه قادر نیستند روی دلیل بنا کننده چنین باور انسانی بسیار پایه ای، توافق نظر داشته باشند.

 با توجه به اجتماعی بودن نوع بشر، حتی با وجود اجتماعی نبودن برخی افراد، عجیب نیست که این عدم توافق چیزی بیش از صرفا یک مسئله بین فیلسوفانی باشد که با بحث و جدل های نظری سر و کار دارند. هر موضع متفاوتی که اتخاذ شود دیدگاه ما را درباره چیستی خودمان و موقعیتمان تحت تاثیر قرار می دهد.

 میان فیلسوفان توافق نظر عمومی وجود دارد که مسئله اذهان دیگر با این مسئله بنیادی سر و کار دارد: چه حقی داریم انسان های دیگر را واجد حیات درونی بدانیم؟ چه بتوانیم در موارد خاص از وقایعی که در حیات درونی آن ها اتفاق می افتد مطمئن باشیم و چه نتوانیم.

 به هر حال مسئله اذهان دیگر دست کم از دو مسئله تشکیل شده است. یکی مسئله معرفت شناختی است، این که چگونه می توانیم باور خود درباره وضعیت ذهنی دیگر افراد را نسبت به خودمان توجیه کنیم. مسئله دیگر مفهومی است: چگونه می توانیم مفهومی از وضعیت ذهنی دیگر افراد به دست بیاوریم؟

 یک راه حل سنتی مسئله اذهان دیگر، استنتاج تمثیلی (analogical inference) است: انسان های دیگر بسیار شبیه من رفتار می کنند. آن ها تحت شرایط مشابه، بسیار شبیه من رفتار می کنند و از ماده ای شبیه من ساخته شده اند. هنگامی که خودم را می سوزانم دردمند می شوم، جیغ می زنم و خودم را عقب می کشم. مردم دیگر نیز هنگام سوختن چنین عملی را بروز می دهند. پس می توانم نتیجه بگیرم که آن ها نیز دردمند شده اند. چنین شباهت هایی بی شمارند. به بیان کلی تر، مستقیما و بی واسطه می دانم که باور ها، عواطف، احساسات، حواس و چیز هایی از این دست دارم. پس قادرم بر پایه این شباهت های بی شمار، نتیجه بگیرم دیگر افراد نیز از باور ها، عواطف، تجربیات و چیز هایی از این قبیل دارند. به طور خلاصه قادرم نتیجه بگیرم که سایر انسان ها نیز بسیار شبیه من حیاتی درونی دارند. مدافعان استنتاج تمثیلی اکنون عموما این استدلال را در ترکیب با استنتاج از راه بهترین تبیین به کار می برند.

 با توجه به عدم تقارنی که در قلب مسئله اذهان دیگر نهفته است این استدلال به نتیجه گیری ای می انجامد که نمی تواند مورد آزمون قرار بگیرد. این امری ممکن نیست [که صرفا تاکنون به وقوع نپیوسته باشد] بلکه منطقا ناممکن است. این نخستین انتقاد کلاسیک به استدلال تمثیلی است. اما فرضیه های فراوانی در علم وجود دارد که در عمل مستقیما قابل آزمون نیستند. این ناممکن بودن منطقی نیست که تجربی است. این تفاوت در مورد وضعیت فرضیه از نظر شواهد بی ربط به نظر می رسد. بنابراین انتقاد کلاسیک در این شکل خود شکست می خورد.

 شکل پیشرفته ای از انتقاد، بیان می دارد که هر استدلال تمثیلی قابل قبولی باید مبتنی بر همبستگی ای باشد که مستقلا بنا شده است. با توجه به عدم امکان آزمون نتیجه گیری حاصل از استدلال تمثیلی، چنین هم بستگی ای نمی تواند پی ریزی شود [به عبارتی ما تنها رفتار انسان های دیگر را می بینیم و قادر نیستیم میان رفتار های به ظاهر آگاهانه و برخورداری از ذهن، به طور مستقل همبستگی تجربه کنیم]. انتقاد کلاسیک در این شکل خود نیز شکست می خورد؛ زیرا برای خود شخص استدلال کننده چنین همبستگی ای قابل دسترس است! (میان وضعیت ذهنی خود فرد و رفتار خود).

 به هر حال تجربه شخصی فرد استدلال کننده از راه تمثیل، نقشی کلیدی در استنتاج آن دارد. این امر، هدف انتقاد قرار گرفته است: استنتاج تمثیلی، تعمیمی مبتنی بر تنها یک مورد [تجربه ذهنی فرد] است و بنابراین به نحو مهلکی نامعتبر است. جنبه یاد شده اخیر در واقع در مورد همه پاسخ ها به مسئله اذهان دیگر، عنصری مشترک و مشکل ساز است.

 در راه حل اذهان دیگر به مثابه اشیای نظری (theoretical entities)، تفکر جهت دهنده این است که وضعیت ذهنی انسان ها علت رفتار آن ها به این شکل است. بنابراین، این استنتاج که آن ها از ذهن برخوردارند، بهترین تبیین برای شیوه رفتار آن هاست. این راه حل از انتقاد تعمیم مبتنی بر یک مورد، می گریزد اما همچنان هدف انتقاد دیگر قرار دارد: نتیجه گیری مذکور قابل آزمون نیست.

 مخالفان این راه حل استدلال می کنند که باور ها پیرامون محتوای درونی وضعیت ذهنی، با این روش قابل حمایت نیستند. مشکل به واضح ترین شکل خود در ویژگی های پدیداری (phenomenal properties؛ با عنوان کیفیات ذهنی یا qualia نیز از آن ها یاد می شود، تجربه آگاهانه ما از کیفیت هایی همچون رنگ، درد، بو و...) همچون آزار دهندگی درد دیده می شود. چنین محتوایی تنها می تواند با شواهدی که در دسترس تجربه تنها یک نفر قرار دارد، حاصل شود.

راه حل معیاری (criterial) به این ادعا وابسته است که پیوند بین رفتار و وضعیت ذهنی، نه استنتاج استقرایی است و نه پیوندی الزامی. رابطه میان این دو مفهومی است. پس رفتار به عنوان معیاری برای حضور وضعیت ذهنی تلقی می شود [به عبارتی ذهن چیزی جز نمود این رفتار ها نیست]. حامیان این راه حل استدلال می کنند که با پرهیز از هر گونه استنتاج، انتقادات پیشین را دور زده اند.

یکی از مثال های ادعایی این پیوند مفهومی و غیر استقرایی، ارتباط میان خاریدن و خاراندن است. خاریدن به لحاظ مفهومی مرتبط با خاراندن است. مفهوم ما از خاریدن، آن را به خاراندن پیوند می دهد. پس خاراندن شاهدی است مبنی بر خاریدن.

این که چنین پیوند مفهومی ای وجود داشته باشد محل اختلاف است [در مورد کسی که احساس خارش دارد اما به دلایلی همچون فلجی قادر به خاراندن خود نیست، چه پیوندی میان خارش و خاراندن برقرار است؟ آیا چون خود را نمی خاراند، شاهدی مبنی بر خاریدن آن نداریم و باور ما به احساس خارش او ناموجه است؟ همچنین رفتار هایی وجود دارند که از موجودات به وضوح بدون ذهن سر می زنند و دلیل بر ذهن داشتن آن ها نیستند]. ادعای بحث برانگیز تر آن است که این پیوند ها بتوانند مبنایی کافی برای باور به ذهن دیگر افراد فراهم کنند. انتقاد دیگر این است که پیوند های مفهومی ادعا شده در پل زدن روی شکاف میان رفتار مشاهده شده و ذهنیت مشاهده نشده، ناتوان هستند.


در این نوشتار راه حل های متعارف مسئله اذهان دیگر ارائه و پاسخ های نقادانه به آن ها مورد بحث قرار گرفت. چیزی که واضح است این است که به نظر نمی رسد مسئله راه حل پذیرفته شده داشته باشد. مسئله ذهن های دیگر نه می تواند نادیده گرفته شود و نه با پذیرش مکتب خاصی از فلسفه ذهن، می توان پاسخ گویی به آن را تسهیل کرد.


خلاصه ای از بخش های 1، 3 و 7 مدخل "ذهن های دیگر" دانشنامه فلسفه استنفورد

پی نوشت: افرادی که به فلسفه دین علاقه دارند جالب است بدانند که مسئله اذهان دیگر الهام بخش الوین پلانتینگا در "خدا و ذهن های دیگر: مطالعاتی در باب توجیه عقلانی باور به خدا" برای توجیه عقاید دینی بوده است.